ادراک زیبایی / وبلاگ دوم /

متن مرتبط با «مامون و شركاه» در سایت ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / نوشته شده است

آن روز که بر در کوفتم

  • سال شصت وقتی ناگزیر به تهران مهاجرت کردم بعد از چندین ماه اقامت در خانه فامیل اتاقی برای خودم کرایه کردم که فعلا اونجا اطراق کنم تا بعدا یه خونه بهتر بگیرم اغلب دوستا در بدر بودن که یکیشون هم اومد به من پناه آورد بعد از حدود دو ماه یکروز دیدم ناگهان ناپدید شد متوجه شدم گیر افتاده من هم سریع رفتم خونه فقط شناسنامه و چیزایی رو که میشد از روشون هویتم رو تشخیص داد برداشتم رفتم خونه یکی از اقوام در جنوب شهر از اون خواستم یه اتاق برام پیدا کنه روز بعد او یه اتاق برایم پیدا کرد تو خونه ای که یه مرد و زن با چندتا دخترو پسرشون اونجا زندگی می کردن اتاق پایین مجاور حیاط رو دادن به من به زودی در محل کار سرپرستی ِ بخش تراشکاری رو دادن به من بعد از مدتی با خبر شدم کالج فنی ِ کرج میخواد طی آزمونی سراسری مربی فنی استخدام کنند اونجا ثبت نام کردم و تا قبل از آزمون هر روز حدود دو ساعت درس های فنی دوران تحصیلم رو تمرین می کردم یک روز فامیلم به من گفت با صاحب خونه ات داشتم صحبت می کردم گفت محمود همیشه مشغول نوشتنه نمیدونم چی می نویسه گفت منم گفتم داره خودشو برای ادامه تحصیل تو دانشگاه آماده می کنه اینها باعث شد منو خیلی قبول داشته باشن دختر بزرگشون اونقدر لاغر بود که من فکر می کردم کی باید اینو بگیره آخه اما چیزی نگذشت که دیدم مرتب لباس های قشنگ میپوشه و خیلی به خودش میرسه من همیشه فکر می کردم انتخابم نباید از روی جایگاه طبقاتی ِ دختر باشه چون از هر طبقه ای اگه آدم با فرهنگ و فهمیده ای باشه من اونو قبول خواهم کرد و این دختر رو وقتی تو خونه خودشو در موقعیتی راحت به من نشون می داد احساس می کردم آره حالا کم کم داره رو براه میشه حالا دیگه بیش از چند روز به امتحان فنی نمونده بود رفتم تو, ...ادامه مطلب

  • یک ترانه برای نور

  •                   ترجمه این شعرها و داستان ها قبل از انتشار کتاب کاغذی ممنوع است  برا تو ترانه می شم شعر عاشقانه می شم روزای نم نم بارون کلبه شاعرانه می شم  در سکوت ناب چشمات لحظه های دست تو دستات همه, ...ادامه مطلب

  • عاشقانه برای نور

  •   پاریس از اوج آسمان اندک اندک نزدیک و نزدیکتر می شود و من عشق زیبایم !به یاد می آورم حرف هایی را که در راه های از خیال برگذشته به هم خواهیم گفت .                      17 خرداد 1398 برابر با 7 ژوءن 2019                                                           البرز , ...ادامه مطلب

  • رند بود

  • یه روز به نوجوان خونه گفتم همه پسرها دوست دختر دارن تو چرا نداری ؟ و ادامه دادم برو دنبال این دختر همسایه سرراه مدرسه باهاش دوست شو دیگه و از سکوت پسر متوجه شدم خجالت کشیده مدتی بعد به من گفت عمو یه د, ...ادامه مطلب

  • از نوستالژی تا حال

  • هندی مآبانه می رفتند ویلونها  و صداهایی که  به سایه فرو می نشینند ., ...ادامه مطلب

  • زندگی در نوستالوژی

  •     نوشته ی البرز معصومی نگاهی اجمالی به مجموعه شعر باران ِ تابستان سروده محمود تقوی تکیار //کم نیست آثاری که صرفا به دلیل مختصر بودن مدتهای مدید چندان به چشم جامعه نیامده است . تقوی از این دست شاعران, ...ادامه مطلب

  • چند هایکو و دو عاشقانه

  •   روز تابستان نیز تمام می شود ساحل دریاچه عمق تنهایی . /مردمان یک به یک می روند تاریکی تند بر دریاچه می گستَرَد ./صلات ظهر نهری کوچک کنار رودخانه ای ماهی بر آب می جهَد ./پرستوی دریایی شیون می کند شام, ...ادامه مطلب

  • تولدت مبارک

  • پس از سال ها دیشب برای اولین بار عکس هایی از تو گرفتم تو گفتی در شب ِ محاق ِ ماه شب ِ بررسی از مرجع تولدت طبق کپی رایت بوددیشب .شادمانی ی در محاق ., ...ادامه مطلب

  • نزد ِ او

  •  نزد ِ او به رسم ِ حصول ِ فهم گفتم به آن پشیز گفتم چشم لا اقل به سیاه-شیشه پوشیده دار روزی دیگر به زیارت ِ او که شدم دیدم چشم به سیاه-شیشه پوشیده است . /البرز                         یکشنبه 1 بهمن 1396+ نوشته شده در  دوشنبه دوم بهمن ۱۳۹۶ساعت 19:47&nbsp توسط محمود معصومی ایرانی   |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پژواک

  •  برفی سنگین شاخه ها خمیده اند پژواک ِ صدایی به گوش می رسد ./9 بهمن 1396                                  البرز+ نوشته شده در  دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 23:25&nbsp توسط محمود معصومی ایرانی   |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داوری ِ نهایی

  •   در لحظه ای همه دیدگاه ِ او از ذهنم می گذرد گفت کمی حرف بزنیم گفتم میخواهم بدانم آنچه را که میخواهی بدانم و میخواهند بدانند. می دانم تو می دانی اما بسیارند که نمی دانند . من نمیخواهم نمادین یا سخنور باشم کار ِ من محافظت با تکیه به نیروی مردمی باشد. کار ِ تو محافظت با تکیه به نیروی مردمی باشد. اما نیروی منسجم بی انسجام کاری نیاید و چیزی نپاید لفظ قلم نیکو باشد اما نیکوتر آنکه رها سخن گوییم من گویم رهاتر از رها گوییم پس تو نامت چه باشد ؟ فرمانده البرز! کار ِ تو ؟ اکنون فرمانده ی سجحبجا. حبجا کجا باشد ؟ حبجا گسترده میان ِ همه ، سجحبجا متمرکز در آنجاها که هرازگاه بکار آید و اکنون هنگام ِ عمل ِ سجحبجا نزدیک است مراکز ِ رادیو-تلویزیونی اهداف سجحبجا برای تسخیر است زندانها مراکز ِ فتح مردم ِ روان گشته حول ِ حبجا و آنان که همراهند پس شما همراهانید تا امید ِ مردم عمل نماید و ادامه یابد حال که اکنون فرمانده هستی پس بعدا نیز فرمانده باش خواهم بود همچنان محافظ ِ کشورم  و جهان. خواهم بود اما تو بگو چرا او را به مرض ِ خون و جنون بردی و بگذاشتی تا مشتی فرومایه بر جایش نشینند ؟ زیرا اگر تو با فرزندش یکجا نشینی باید که نیای تو نیز با او یکجا نشینند منهای نیای او منهای نیای تو اگر چنین نبود فرزند، شاه و تو وزیری بیش نبودی نه آنکه وزارت کسر شان باشد اما تو را وزارت مکدر سازد ونور از تو رباید تو با ش, ...ادامه مطلب

  • کم گو

  •  سالهای جنگ وُ بگیروُ ببندوُ اعدام بود در تهران زندگی می کردم یه روز وقتی از کرج به تهران بر می گشتم بین راه در ایست بازرسی که ماشین ها رو کنترل می کردند به من مشکوک شده بودند من قبل از رسیدن به محل بازرسی یه رمان سیاسی رو که همراهم بود گذاشتم زیر صندلی این در آن فاصله ی کم تنها کاری می شد که کرد از من چیزهایی پرسیدن و من با ظاهری عادی جواب دادم جوابهای راست هم دادم که اگه خواستن پی گیری کنن حرفهام دروغ در نیان از جمله آدرس خونه رو درست گفتم چون تنها زندگی می کردم میتونستم آدرس رو با ریسک وجود یه کتابخونه ی کوچک که توش چند تا کتاب سیاسی هم بود بگم بعد از یه بررسی ِ کوچک ِ ماشین ولم کردن که برم فقط مشخصاتمو از روی کارت شناساییم که اون هم واقعی بود یادداشت کرده بودن از اینرو من به محض رسیدن به خونه چند کتاب سیاسی رو بردم جای دیگه گذاشتم بعد رفتم با یه دوستی که یه فعال سیاسی هم بود صحبت کردم اون منو به دوستاش که نزدیک کرج تو یه روستای دم خط تو یه خونه که مثل مسافر خونه بود معرفی کرد که من مدتی اونجا بمونم چهار نفری تو یه اتاق صمیمی بودنمونو با هم اثبات می کرد بچه ها از دُورو بر ِ شهر خودمون تو شمال بودن تو اتاق روبرو یه پسر حدودا بیست و دو سه ساله زندگی می کرد که برای اطمینان از اینکه داره حسابی حال می کنه روزها تا عصر از ضبط صوتش ترانه های شاد زمان شاه رو گوش می کرد بعد از ظهر میرف, ...ادامه مطلب

  • غزلی برای آواز 4

  •   از شعرهای نور عشق ِ من گر هوس ِ گردش صحرا داری  شرط آن است گلم بیرق عشقم تو برپا داری اگرم عشق تو شهره ی آفاق شده ست تو گلم در نظرم خرمن گلها داری عشق ِ تو سهل شود گر به وفا دل بازیم جام ِ لبریز صفایی چه غوغا داری از لبت گر به لبم چند شراری فکنی بوسه بر گُل بزنم دم بدم ار جا داریدل به جایی رسد از عشق گُلم ناز ِ دلم !که سُرایم منت از نو به دل ماوا داری رهگذر گر به برَت خیمه ی عشق افرشتی چون در این عالم ِ بد یک دل ِ شیدا داری 25 آبان 1395 برابر با 15 دسامبر 2016 البرز معصومی ایرانی, ...ادامه مطلب

  • هوای رسیدن

  •       هوای رسیدن است گُلم مرا درسر بیا تو گُل که هیمه ی آتش است هم بس تر بیا تو نازنین گل ِ من که مست چشمانت رهایی ام می دهد از زمختی ی این بستر اگر که جان من ز شوق ِ تو لبریز است ، ز جان مکاه مرا ز دوری ِ نگاه چون مرمر تو ای لب گزیده ی من عشق ِ دلربا !بیا به یاری ام توان ِ دوری ام نمانده دگر به جان ِ من که از عشق ِ تو لبریز است ، به جز وفای تو نازنین نمانده هنر برتر .        8 بهمن 1395 / 27 ژانویه 2017                                                                             البرز معصومی ایرانی, ...ادامه مطلب

  • گُل ببوی

  •     گهی کَه به کُه بودی وُ کُه به جوی گهی گرز دوری فکن گُل ببوی  البرز, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها