رند بود

ساخت وبلاگ

یه روز به نوجوان خونه گفتم همه پسرها دوست دختر دارن تو چرا نداری ؟ و ادامه دادم برو دنبال این دختر همسایه سرراه مدرسه باهاش دوست شو دیگه و از سکوت پسر متوجه شدم خجالت کشیده مدتی بعد به من گفت عمو یه دختر خیلی خوشگل اومده دکتر درمانگاه محله مون شده من به حرفش محل نذاشتم چند ماه بعد بازم گفت عمو اون خانم دکتر اونقدر خوشگله تازه از دانشگاه اومده سر کار و خجالت میکشید مستقیم به من بگه برو دنبالش باهاش دوست شو من بازم به حرفش محل نذاشتم حدود یک ماه دیگه دندونم درد گرفت رفتم درمانگاه اتاق اول محل کار دکتر بود درش باز بود من داشتم میرفتم یادم اومد که چند بار پسر به من گفته بود که خانم دکتر تازه اومده و خیلی خوشگله یه نگاه کردم دیدم اره خیلی زیباست اون هم متوجه شد چند نفر تو نوبت دندونپزشک بودن من هم اونجا موندم تا نوبتم بشه دکتر یه بار اومد رفت تو داروخونه و برگشت به اتاقش در رو بست اما در خودش از نو باز شد و کاملا باز موند نوبتم شد رفتم داخل دندونپزشک از دندونم عکس گرفت گفت ببر عکاسی بگو ظاهرش کنه من رفتم عکاسی دادم تو چند دقیقه ظاهرش کرد بردم بهش نشون دادم گفت اه اه ریشه ش خراب شده امپول زد و کشید موقع برگشتن عمدا دستمو گذاشتم رو دهانم یعنی که خیلی درد میکنه بدون اینکه سمت اتاق دکتر رو نگاه کنم متوجه شدم که داره میخنده رفتم حدود ده روز بعد بازم رفتم درمانگاه اتاق خانم دکتر نشستم پرسید چی شده گفتم مدتیه سرم گیج میره خواست فشارمو بگیره چون حوصله نداشتم کاپشنمو در بیارم استینمو بزنم بالا گفتم فشارم یازده هست کاملا متوجه شد موضوع فقط خودشه بعد ضمن لبخندی گفت یه مدت زیاد مطالعه نکن مولتی ویتامین هم برات مینویسم بخور برطرف میشه بعد گفت بریم داروخونه نسخه لازم نیست رفتیم گفت یه شربت گرفت داد به من نمیدونم چرا برای اولین بار مولتی ویتامین اینقدر خوشمزه بود طوری که من تا اخرشو خوردم هفته بعد جلد اول رمان در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست رو براش پست کردم چند روز بعد زنگ زدم گفت رسیده مناسبتش رو پرسید گفتم میام همونجا بهتون میگم دفعه بعد که رفتم دیدنش بعد از چند دقیقه حرف هایی مثل باد هوا که بینمون ردو بدل شد گفت اخه شغلت چیه معنیش برایم کاملا واضح بود یعنی موافقت کرده بود اما به شرط قولم به ازدواج. من تازه از کار به دلیل اینکه از اطلاعات زنگ زده بودن اونجا و منو پشت تلفن خواسته بودن اخراج شده بودم رفتم کنار خیابون جلو مدرسه با چند تا از جوانان محله خوردیم به تور هم یکیشون پیشنهاد داد بریم قدم بزنیم یکیشون برادر زن دوستم بود یکی هم برادر زاده ی دوست دیگرم و انیکی کارگر زحمتکش کارخانه مجاور بازار بود از اینکه من با اونها دوست بودم احساس غرور میکردن رفتیم تو کوچه مقداری که قدم زدیم یکیشون گفت بریم تو این کوچه با چند قدم پیچیدن رفتیم تو دنیایی دیگه من هیچ وقت تو اون کوچه نرفته بودم در تعجب بودم که چطور من هیچگاه اونجا رو ندیده بودم عریضتر از کوچه اصلی بود درختای تناور سر به فلک کشیده بودن صدای پرندگان کوچک انگار از فاصله یی بسیار دور به گوش میرسید یکی از بچه ها در یه دقیقه دوتا سیگار رو خالی و پر کرد هردوشو روشن کرد یکیشو داد دست من چندمین بار ِ من بود زیبایی ِ آنجا سِحر انگیز بود انگار به پانصد سال قبل رفته بودیم سیگار ها را چرخاندیم تا ته کشیدیم چشمان بچه ها مات شده بود اما هنوز فقط چشمان تامارا از همه زیباتر بود بچه ها دچار هیجانی پنهانی شده بودن که بر من آشکار بود من احساس کردم انچه را که خود در مورد این کوچه می اندیشم اونها هم همان ذهن را بعد از دود پیدا کرده اند اما اینجا را مطمین نبودم که احساسمون نسبت به کوچه همزمان نبوده باشد. گفتم باید به شهرداری و مردم بگیم مواظب باشن که کسی یا از جایی نتونن این درختا رو قطع کنن یکی از بچه ها گفت هرکی دستشو به سمت این درختا دراز کنه شکمشو سفره میکنیم گفتم احسنت وقتی برگشتیم بچه ها پراکنده شده بودن تو خیابون اصلی جلوی برنجکوبی ماندم یه مشت پول خرد رو از جیبم در اوردم سکه ها رو تو دستم مرتب کردم و با حرکت دستم سکه ها همه رو هم هول میخوردن سمت شیرشون میاومد بالاوقتی به عقب میکشیدم همه خطشون میاومد جلو و این کار رو با مهارت خاصی انجام میدادم کارخانه دار محله پشت فرمون تو اون سرعت لحظاتی به من خیره ماند نگاهش گفت فیگور منحصر بفردیه  اما با یه مشت پول خرد نمیتونی با من مبارزه کنی گفتم درسته که الان اونا برای تو کار میکنن اما یادت باشه اونا دوستای منن چند گنجشک رو شاخه ی درخت اونور خیابون جست و خیز و جیک جیک می کردن از درخت می پریدن پس از دقیقه ای بر می گشتن داشتم تماشاشون میکردم کلاغ اومد نشست گنجشکا رفتن اما بازم برگشتن حواسم به بالای درخت بود بعد راه افتادم پیچیدم از کوچه ی کناری به ارامی رفتم اطراف راه باریک را که با سیم خاردار و چپر محصور شده بود سبزه پوشانده بوددونفر که پس از فصل کارانطرفتر از موتورخونه برنج کوبی در چند قدمی ام با کتهای از فرم افتاده ایستاده بودن و صحبت میکردن که ما همدیگرو اولین بار میدیدیم وقتی من در کوچه از دیدشون گم شدم یکیشون پرسید این کی بود ؟ اونیکی لحظاتی به جایی که من ایستاده بودم خیره ماند طوری که انگارهنوز منو اونجا ببینه گفت رند بود من از کوچه گذشتم به خیابان انطرف رسیدم قبل از انکه به خونه برسم عطر نان خلفه به مشامم رسید فهمیدم زن کدبانوی همسایه داره نون خلفه میپزه رفتم تو حیاط سلام کردم گفت اووو محمود اقا بیا نون خلفه بخور تو حیاط اجاق زده بود خیلی قشنگ بود من تازه ترین نون رو برداشتم خوردم وقتی رفتم خونه مادرم گفت همسایه دعوتمون کرده فردا نهار بریم خونه شون فردا رفتیم خونه شون مش ابولحسن خوراکیهای فراوان تدارک دیده بود و مش نجمه هم خوب پخت و پز کرده بود بعد از نهار داشتیم سریال نگاه میکردیم بازیگر گفت ادم وقتی به کسی میگه دوستت دارم باید رو قولش بمونه مش نجمه در حالیکه به مادرم نگاه میکرد گفت یعنی میگه ادم وقتی به کسی یه بار گفت دوستت دارم دیگه نباید زیر قولش بزنه پدر فقط از وضع کشاورزی از مش ابولحسن میپرسید و او هم توضیح میداد بعد هنرپیشه گفت بعضی ها هم مصداق ضرب المثل خرس تب میکنه گرگ زوزه میکشه هستن نجمه خانم گفت اهه یعنی میگه یه نفر تب میکنه یه نفر دیگه زوزه میکشه بعد گفت محمود جون حالا خانم دکتر رو بیار خونه دیگه گفتم من دوستش دارم اما نمیشه همیشه با یه لباس کهنه برم سراغش. 
بهمن 1397 
البرز معصومی ایرانی

 

ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / ...
ما را در سایت ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrakezibayio بازدید : 179 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 10:40