شعرهایی برای یلدا

ساخت وبلاگ

بیهوده اندوهگین مباش 

لبخند کوچکت چنان است 

که شکوفاننده ی گُلها 

جرعه ی آبی که دور می ریزی 

حیاتبخش انار بنی که 

میوه ی قاچ قاچش 

خنده ی سرمستی ِ باغ است 

دختر رودخانه ! 

اگر من بتوانم

شعری چنان زیبا بسرایم 

که همه زیبایی های جهان را 

تحقیر کند 

چنین شعری بی گمان 

نام تورا خواهد داشت 

بیا انار !

دل قاچ قاچ من برای تو 

/

دختر رودخانه !

مهر تو در قلب من 

چنان تنوری ست که نان می پزد 

آفتاب 

که توت ِ شیرین در آن به بار می آید 

از من مخواه که لحظه ای را

بی تو باشم 

بگذار زنجیر عشق 

چنان بردگان 

حتی لحظه ای جدایی را نا ممکن سازد 

نهالی که ریشه اش در دیروز است 

از میان باد و باران قد می کشد 

و فردا شکوفه هایش 

پاسخی به زیبایی ِ ستارگان شب خواهد بود 

/

هنوز خورشید 

همانگونه سرخ می شود 

بر زمینه ی افق ِ نارنجی 

به دختر رودخانه گفتم 

شامگاه کنار درخت ِِ بزرگ بیا  

آنجا که فرشی از چمن دارد 

شامگاه بود 

گُلی از گیاه هرز را 

میان گیسوانش نشاندم 

و او همچون موجودی رام 

آرام بود 

نفس ها همچون طوفانی

در هم آمیخت 

صبح عطر گُلهای حیاطشان 

خانه را سرشار کرده بود 

/

رودخانه ای ست عمیق 

عشق تو 

آرام در دلم 

فرو می ریزد 

/

یلدای رودخانه 

یلدای سحر انگیز 

در سایه های باغ در روز آفتابی !

آنگاه که گیسوانت 

در باد جاری می شد 

نمی دانستی ماهیگیری 

از کنار خانه ات می گذرد

که بی آنکه تورا دیده باشد 

تورا می جوید 

اکنون آسمان ِ شب ما را نظاره می کند

و ما از آنسوی کوه ها و دریاها 

به هم نامه می نویسیم 

/

آقا اجازه ؟

این به من زد

- اگر یک بار دیگر تورا زد 

جریمه اش عشق دختری که 

دیر پیدایش خواهد کرد 

- آقا اجازه ؟

او دروغ می گوید 

من به او نزدم 

- اگر دروغ گفته باشد 

جریمه اش سرودن یک دفتر شعر

برای دختری است 

که با باد بازی می کند

/

در زیبایی ات 

گُم شدم 

شامگاه ِ طلایی

/

شبنم بر گلها 

پروانه گِرد ِ شمع 

شب یلدایم چراغان شد 

وقتی یلدا را یافتم

/

می دانستم رودخانه 

از یادم نبرده است 

رویای آن روزها 

چنان سینمایی شاعرانه 

با من بود 

به دیدارش رفتم 

می گوید اکنون این گُل 

برای تو 

عهدتان شعری بی پایان

خواهد بود 

/

در بلندای نامت 

می نگریستم

شب در چشمهایت 

آرمیده بود 

/

در بلندای گیسویت 

می نگریستم

شب در چشمهایت 

آرمیده بود 

/

در این جهان ِ به این پهناوری 

فقط تو دوستم داری 

در کوره راهی می رفتم 

شناختی ام 

و به جایم آوردی 

/

پس از شنیدن صدایت 

امروز 

به آفتاب طلایی ِ عصر گفتم

چه چیزی زیبا تر از این 

که یلدا دوستم دارد

/

باید زودتر پیدایت می کردم 

اکنون نه نم نم باران 

نه لالایی ِ ماه 

دوری ات را جبران نمی کند 

دستت را به من بده 

آه دختر ِ رودخانه 

از دستهایت 

بوی باران می آید 

ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / ...
ما را در سایت ادراک زیبایی / وبلاگ دوم / دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrakezibayio بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت: 9:16